استفان کاوی در آمریکا به دنیا آمد. لیسانس را از دانشگاه یوتاه، فوق لیسانس را در رشته مدیریت بازرگانی از دانشگاه هاروارد و دکترا را از دانشگاه یانگ اخذ کرد. در همان دانشگاه سالها به تدریس در زمینه مدیریت کسب و کار و رفتار سازمانی اشتغال داشت. هنگام حضور در دانشگاه هاروارد به شدت به جنبه های انسانی سازمانها علاقه مند شد و در آن زمینه به فعالیت پرداخت. پس از آن خود موسسه ای به نام کانون بین المللی رهبری کاوی تاسیس و فعالیتهای وسیعی را به عنوان مدرس و مشاور در بیش از نیمی از 500 شرکت موفق در آمریکا آغاز کرد. کاوی مقالات بسیاری در زمینه رهبری، کارایی فردی و سازمانی و روابط خانوادگی و اجتماعی تالیف کرده است. او سخنران زبردست و نویسنده برجسته ای است که همواره کتابهایش درصدر پرفروش ترین کتابهای مدیریتی قرار گرفته و به زبانهای مختلف منتشر شده است. او آموزش مدیران شرکتها را در همه سطوح وجهه همت خود قرار داده و تاکنون جوایز متعدد و چندین دکترای افتخاری کسب کرده است.

کتاب هفت عادت مردمان موثر او شهرت جهانی دارد و تاکنون به 40 زبان زنده دنیا ترجمه و در بیش از 15 میلیون نسخه در 70 کشور به فروش رفته است. این کتاب بیش از 10 سال در فهرست پرفروش ترین کتابهای جهان قرار داشت. مجله فوربس در سال 2002 کتاب هفت عادت را یکی از 10 کتاب موثر مدیریتی در قرن بیستم معرفی کرده است. در سال 1996 مجله تایم او را به عنوان یکی از 25 آمریکایی تاثیرگذار عنوان کرده است.
کاوی پس از آن، هفت کتاب دیگر از جمله عادت هشتم و نخست امور نخست را منتشر کرده که همگی جزء کتابهای پرفروش بوده است.
وارن بینس معتقد است کتاب هفت عادت به نکات ظریفی می پردازد و نیازهای باطنی انسان را پاسخ می گوید. کنت بلانچارد درباره او گفته است کاوی موجودی خارق العاده است. نوشته های او پرمحتوا و پرمعناست. او به مردم توجه دارد. استفان کاوی فراتر از یک نویسنده است.
او توانمند می سازد و خواننده را با روشهای بهبود عادات زندگی خود آشنـــا می کند. او اصول اساسی اثربخشی و بهره وری انسانها و سازمانها را در قالب اصول هفت عادت که منطبق بر قوانین طبیعی است عرضه می کند. کاوی مبلغ و مفسر پارادایم اصول محور و نگرش مبتنی بر منش، اصول و رویکرد از درون به برون است. او معتقد است انسان باید با یک وجدان آگاه، خاضعانه قوانین طبیعی را بپذیرد، از زیربار مسئولیت شانه خالی نکند، اثرگذار باشد، با آفرینش تصویر ذهنی برای هر طرح، رویدادهای آینده زندگی خود را رقم زند و کارهای مهم و ضروری را در اولویت قرار دهد. در این صورت است که با رشد یک وجدان بیدار و خودآگاهی متعهد او می تواند در ارتباط با دیگر انسانها به تفاهم برسد، آنان را درک کند، تفکر برنده - برنده داشته باشد و با همکاری خلاقانه به هم افزایی برسد. توصیه و تاکید مهم او این است که این همه در پرتو بازسازی و بهبود مستمر و تجدید متوازن قوا و به تعبیر او تیزکردن اره وجود خود در ابعاد مختلف میسر است. رهبران و سازمانهای موردنظر کاوی را انسانهایی تشکیل می دهند که به یکپارچگی وجود رسیده اند و فهم و برداشت آنها از جهان، منش آنان را به گونه ای شکل داده که گرایشها و رفتارهای موثر و مثبت دارند.
معروفترین کتاب شما که شهرت جهانی دارد هفت عادت مردمان موثر است. چرا عدد هفت؟
کاوی : هیچ دلیل خاصی وجود ندارد. برحسب تصادف سه عادت پیروزی شخصی یعنی آزادی انتخاب و تصمیم و عمل به سه عادت پیروزی عمومی یعنی احترام و درک و آفرینش مقدم است و عادت هفتم هم که برای احیاء و بازسازی بقیه اصول است تعداد آنها را به هفت می رساند.
مشخصه مهم و متمایز این هفت عادت چیست؟
- هفت عادت حاوی بسیاری از اصول اساسی برای کارایی انسان است. این عادتها بنیانی و اصلی اند و نمایانگر درونی شدن اصول درستی که پایه و اساس موفقیت و خوشبختی پایدارند. این هفت عادت به سطح تفکر تازه ای می پردازد. به نگرشی مبتنی براصول، مبتنی بر منش، و نگرشی از درون به بیرون برای موثر واقع شدن در مسایل شخصی و ارتباط متقابل. هفت عادت یک پارادایم اصول محور است. اصول خطوط راهنمای انسان هستند. البته درک این اصول آسان اما اجرای مداوم آن بسیار دشوار است. این اصول از عقل سلیم سرچشمه گرفته و انجام آنچه عقل سلیم بر آن تاکید دارد همیشه آسان نیست.

شما این عادات را منطبق بر اصول جهانی و قوانین طبیعی می دانید. منظورتان چیست؟
- منظور آن است که این اصول در هر موقعیت و فرهنگی به کار می رود و قابل انطباق با شش مذهب عمده جهان است. آنها مانند جاذبه زمین، قوانین طبیعــــی و همیشگی اند که نمی توان در درستی و حقانیت آن کوچکترین تردیدی به دل راه داد. آنها بر تمام جنبه های زندگی ما حکمفرمایی می کنند. باید خاضعانه قوانین طبیعی را پذیرفت. در این صورت شما یک وجدان آگاه خواهید داشت. ساختن منش و خلق کیفیت زندگی تابعی از همراستایی باورهای ما و رفتارهای ما با اصول جهانی و قوانین طبیعی است. همواره آنچه را می کارید درو می کنید. راه میان بر وجود نــــدارد. کشت و کار دارای نظامی طبیعی است. باید بهای آن را پرداخت و فرآیند آن را دنبال کرد. نظامهای طبیعی بر قانون کشت و کار اتکا دارند.

خلاصه پیام و محتوای این هفت عادت چیست؟
1 - مسئولیت پذیری. عامل بودن. اثرگذار باشید؛
2 - داشتن شعار رسالت شخصی و ارزشها. باتوجه به عاقبت کار در ذهن، شروع کنید؛
3 - زیستن در پرتو آنها. کارهای مهم را اول انجام دهید؛
4 - احترام و منافع دوجانبه. تفکر برنده - برنده داشته باشید؛
5 - درک متقابل. نخست در پی درک کردن باشید سپس در پی درک شدن؛
6 - همکاری خلاقانه. هم افزایی؛
7 - بازسازی و بهبود مستمر. تیزکردن اره. اصول تجدید متوازن قوا.
عادتهای یک تا سه به تسلط بر خویشتن می پردازد. فرآیند از درون به برون است. شخص را از اتکا به استقلال می رساند. پیروزی شخصی است یعنی آزادی انتخاب و تصمیم و عمل. خلاصه این سه عادت آن است که متعهد شوید و به تعهدتان پایبند باشید. این سه عادت نمایانگر یکپارچگی و تمامیت وجود است. عادتهای چهار تا شش درباره کار گروهی و همکاری و ارتباط موثر است. خلاصه این سه عادت آن است که دیگران را در مسایل دخالت دهید و به اتفاق آنان در جستجوی راه حل باشید. این سه عادت نشانگر صداقت است و نوعی پیروزی عمومی یعنی احترام و درک و آفرینش است. عادت هفتم نیز عادت تجدید قواست که مجموع شش عادت پیش را در بر می گیرد.

موهبتهای منحصر به فرد انسان برای تحول زندگی اش کدام است؟
- چهار موهبت خودآگاهی، قوه تخیل، وجدان و اراده مستقل. این موهبتها چهار بعد اساسی زندگی آدمی یعنی بعد جسمانی، ذهنی، اجتماعی و معنوی را می تواند متحول سازد. خودآگاهی یعنی این که شما تنها احساس، خلق و خوی و فکر نیستید و ماهیتی جدا از آنها دارید. خودآگاهی یعنی توانایی فکرکردن درباره طرز تفکرتان. خودآگاهی یک ندای درونی است که تو تنها این نیستی، تو قدرت داری که براساس یک چشم انداز جدید عمل کنی. خودآگاهی هرچه بیشتر پرورش یابد فضای بین محرک و واکنش بیشتر می شود. در این صورت ما مولود ژن، والدین، روابط کنونی و اوضاع و شرایط نیستیم بلکه محصول انتخـابهایمان در واکنش به این موارد هستیم. قدرت تخیل به معنای آن است که تو می توانی آینده خود را خلق کنی. شما مجبــور نیستید پیش بینی کنید، شما آن را خلق می کنید. این بهترین راه پیش بینی آن است. حیوانات خودآگاهی و قدرت تخیل نــــــدارند. آنها می توانند فکر کنند اما راجع به فکرکردنشان نمی توانند فکر کنند. وجدان نیز یک هدیه الهی است که خدا به همه داده است و آن احساس طبیعی درک درست و غلـط است. این یک حس اخلاقی است. وجدان ، قطب نمای درونی شماست.

شما بین اصول و ارزشها تفاوت قائل هستید. این تفاوت در چه زمینه هایی است؟
- اصول، قوانین طبیعی و بیرونی اند و در نهایت پیامدهای اعمال ما را کنترل می کنند. برعکس، ارزشهـا ذهنی و درونی اند و نشان می دهند که نیرومندترین احساسات ما به چه چیزهایی معطوف است و رفتارمان تحت تاثیر چه عوامل هدایت می شود. اصول مستقل از ماست و بدون توجه به میزان آگاهی، پذیرش، علاقه مندی و اعتقاد ما نسبت به آنها و یا پیروی از آنها در جریان است و بر نتایج رفتار ما حاکم است. اما ارزشها حکمران بلامنازع قلمرو وجود ماست و رفتار و گفتار ما را هـــدایت می کند. همه مردم، حتی تبهکاران از ارزشهائی پیروی می کنند. اصول به منزله یک قطب نماست. یک قطب نما، شمال حقیقی را نشان می دهد که واقعیت بیرونی دارد و منعکس کننده قوانین طبیعی یا اصول است. درست بر خلاف ارزشها که درونی هستند.

ارزشها به منزله نقشه هستند و اصول به منزله سرزمینها و قلمروها، یک نقشه توضیحات را ارائه می دهد و یک قطب نما چشم انداز و جهت را فراهم می کند. یک نقشه دقیق یک ابزار مدیریتی است اما یک قطب نما یک ابزار رهبری و توانمندسازی است.

آیا بین اصول و عملکرد نیز تفاوت وجود دارد؟
- بله، اصول، حقایقی ژرف و اساسی و دارای کاربرد جهانی هستند. عملکردها به اوضاع و شرایطی ویژه تعلق دارند. عملکرد یعنی کنش یا فعالیتی ویژه. عملکردی که شاید در موقعیتی موثر واقع شود لزوماً در موقعیت دیگر موثر قرار نمی گیرد مثل بارآوردن فرزند دوم همانند فرزند اول.

چگونه ممکن است عملکرد ما از اصولی که معتقدید مبتنی بر قوانین طبیعی و دارای حوزه نفوذ جهانی است منحرف شود؟
- بارفتار در راهی که در جهت مخالف این اصول است. اولین اصل شامل مسئولیت فردی است و اغلب مردم آن را نمی پذیرند. اصل دوم شامل توسعه چشم انداز فردی زندگی شماست. اغلب مردم یک چشم انداز در زندگی ندارند و هدفمند عمل نمی کنند. اصل سوم شامل اهمیت و اولویت دادن به چیزهای مهم است. بیشتر مردم این را عمل نمی کنند. اصل چهارم شامل جستجوی نفع متقابل است. بیشتر مردم خودخواه هستند. تفکر آنها برنده - بازنده است. اصل پنجم شامل جستجوی درک دیگران در اولین قدم است. اغلب مردم در جستجوی آن هستند که اول فهمیده شوند. اصل ششم شامل هم افزایی است و اصل هفتم که تجدید قواست، اغلب مردم هزینه تجدید قوای شخصی خود را نمی پردازند. عکس هریک

از این عادات هفت گانه عمل کردن باعث پدیدآمدن انحراف می شود. عادت در انسان چگونه پدید می آید؟
- عادت ها قدرت جاذبه عظیمی دارند. عادت نقطه تلاقی دانش، مهارت و اشتیاق است. دانش یعنی نگرش و برداشت نظری. اینکه چه باید کرد و چرا. مهارت یعنی چگونگی انجام دادن آن و اشتیاق یعنی انگیزه و میل به انجام دادن آن. ایجاد عادت مستلزم تلاش در هر سه بعد است. عادتها اســــاساً منش ما را شکل می دهند. یک ضرب المثل مــــی گوید: اندیشه ای بکار تا عملی درو کنی، عملی بکار تا عادتی درو کنی. عادتی بکار تا منشی درو کنی، منشی بکار تا تقدیری درو کنی.

آیا می توانیم عادات خود را تغییر بدهیم؟
- ما می توانیم عادات را ایجاد کنیم یا از بین ببریم. ما همیشه این اشتباه را مرتکب می شویم که فکر می کنیم ما یعنی عادات ما. لازم نیست ما فقط نظاره گر شرایط باشیم. ما باید زندگی و خط مشی خود را بنویسیم. ما دانش روشنی نداریم که چه کسی هستیم بنابراین عادات ما هویت ما می شود و برای تغییر یک عـــادت می ترسیم که امنیت ما خدشه دار شود. تعهد و اقدام موجب تغییر می شود. عادات بدنظیر پرخوری، پرخوابی، بدگوئی و... را تغییردادن به چیزی بیش از خواستن نیاز دارد. اگر ما برده شکم خود شویم، شکم ما خیلی زود فکر و خواست ما را در کنترل خود می گیرد. جایگزینی عادت خوب به جای عادت بد فرمولهای ساده ای دارد. نظیر این که: مثبت بیندیش یا سخت تر کار کن. این مسئله مستلزم درک عمیق از خود و اصول و فرایندهای رشد و تغییر است که ارزیابی، تعهد، بازخورد و پیگیری را دربر می گیرد.

چرا این قدر بر اهمیت منش(PERSONALITY) تاکید می کنید و آن را برتر و مهم تر از شخصیت (CHARACTER) می دانید؟
- زیرا مقدم قراردادن شخصیت بر منش و کوشش برای بهبود روابط با دیگران پیش از اینکه خود را بهبود ببخشیم بی حاصل است. اخلاقیات مربوط به منش ویژگیهای اصلی آدمی و اخلاقیات مربوط به شخصیت ویژگیهای فرعی است. واضح است که ویژگیهای فرعی به تنهایی نمی تواند در روابط دراز مدت ارزش پایداری داشته باشد. اخلاقیات منش، نظیر درستی، تواضع، وفاداری، خویشتن داری، شهامت ، عدالت، صبر، سخت کوشی، سادگی، فروتنی و قانون طلایی آنچه به خود نمی پسندی به دیگران نپسند. اخلاقیات شخصیت، نظیر رشد شخصیت، آموزش مهارتهای مربوط به ارتباط موثر، تعلیم روشهای تاثیرگـــــــذاری و مثبت اندیشی. گاه افراد منش نیرومندی دارند اما فاقد مهارتهای ارتباطی هستند. منش یعنی آنچه یک فرد هست و شخصیت یعنی آنچه یک فرد می تواند انجام دهد. آنچه هستیم بلیغانه تر از آنچه می گوییم یا به انجام می رسانیم سخن می گوید. به تعبیر امرسون: آنچه هستی چنان در گوشهایم فریاد می زند که نمی توانم آنچه را می گویی بشنوم.

به همین جهت است که شما براهمیت منش در زندگی رهبران بسیار تکیه می کنید.
- بله، من بر این باورم که منش در نهایت مهمتر از شخصیت و رقابت است. واضح است که هردو مهم است اما منش، پایه و اساس است. تمام موارد دیگر روی این بنیان ساخته می شود.

آیا این بنیان همان است که شما از آن به برداشت (PARADIGM) و نگرش تعبیر می کنید؟
- نگرش ما از امور، منشاء طرز تفکر یا شیوه عمل ماست. کوشش برای تغییر دادن گرایشها و رفتارهای بیرونی، اگر نتوانیم آن برداشتهای اصلی را که منشاء بروز گرایشها و رفتارهای ما هستند بیازمائیم در درازمدت موثــــر واقع نمی شود. برداشت یعنی نگرش ما از جهان نه الزاماً آنچه به واقع وجود دارد. عینکی که از پشت آن همه چیز را نظاره می کنیم نه آنچه که با چشمان خود می بینیم. برداشت به معنای فهم و ادراک و تفسیری است که از جهان داریم. ما جهان را نه آن گونه که هست بلکه آن گونه که خـــود هستیم و آن گونه که شرطی شده ایم می بینیم.

جایگاه تغییر برداشت (PARADIGM SHIFT) در رفتارهای فردی و اجتماعی چیست؟
- هــر پیشرفت مهم علمی، نخست حاصل سنت شکنی و جدایی از شیوه های پیشین تفکر و برداشتهای کهنه بوده است. تغییر برداشت موجب می شود که نگرش ما از جهان عوض شود. برداشتهای ما منشاء گرایشها و رفتارها و نهایتاً منشاء روابط ما با دیگران است. اگر بخواهیم دگرگونی عمده و بزرگی به وجود آوریم لازم است به سراغ نگرشها و برداشتهای اصلی خود برویم. آنچه می بینیم کاملا به آنچه هستیم ارتباط دارد. قدرت تغییر نگرش و برداشت منشاء دگرگونی عظیم است. تغییر برداشت یا ادراک بسیار عمیق تر از تغییر نگرش یا رفتار است. من پیوسته براین باور بوده ام که اگر بخواهیم به پیشرفت های چشمگیری در زندگی نائل آییم باید برروی برداشتهایمان کار کنیم و اگر به موفقیتهای کوچک دل خوش می داریم کافی است برروی اعمال و رفتارمان کار کنیم.

عادت اول به ما می گوید که باید عامل باشیم. عامل بودن یعنی چه؟
- عامل بودن یعنی پذیرفتن مسئولیت در قبال رفتار گذشته و حال و آینده و تصمیم گرفتن براساس اصول و ارزشها نه خلق و خو و اوضاع و شرایط. عامل بودن یعنی اینکه شما آفریننده و مسئول اعمال خود هستید. این عادت براساس چهار موهبت منحصر به فرد انسان یعنی قوه تخیل، وجدان، اراده آزاد و به ویژه خودآگاهی پی ریزی شده است. اقدام به عمل به معنای شناخت مسئولیت خود برای پدیدآوردن امور است. عامل بودن بخشی از طبیعت انسان است. اساساً ما محصول یک انتخاب هستیم نه وراثت یا محیط. شما مسئول زندگی خود هستید.

ویژگی افراد عامل چیست؟
- زبانی که به کار می بریم بــــه خوبی نشان می دهد که تا چه اندازه خود را به صورت فردی عامل می بینیم. افراد عامل واکنشی نیستند و گناه بی تحرکی خود را به گردن دیگران نمی اندازند. هالیوود معمولاً این احساس را به وجود می آورد که باور کنیم مسئول نیستیم و محصول احساساتمان هستیم.
اما فیلمهای هالیوودی بیانگر واقعیت نیستند. زبان افراد واکنشی آنها را از مسئــولیت معاف می کند. افراد واکنشی اغلب تحت تاثیر محیط فیزیکی خود قرار می گیرند. آنها معطوف به احساسها و موقعیتها و محیط هستند.
افراد عامل معطوف به ارزشهایی هستند که به دقت درباره آنها اندیشیده اند و آنها را انتخاب کرده و درونی ساخته اند. افراد عامل براساس فلسفه از درون به برون برتمام اوضاع و شرایط مسلط هستند. تمام تحولات راستین و ماندگار از درون به بیرون اتفاق می افتد.

در برخورد با مشکلات چه شیوه ای باید در پیش گرفت؟
- مشکلات ما حاصل نگرشی است که به مشکل داریم. به تعبیر اینشتین به هنگام رویارویی با مشکلات اساسی نمی توانیم از همان سطح تفکری که آن مشکلات را به وجود آوردیم آنها را برطرف کنیم. نه آنچه که برای ما پیش می آید بلکه واکنش ما نسبت به آن، ما را می آزارد. باید بخشی از راه حل بود نه بخشی از مشکل. خواه مشکلی مستقیم یا غیرمستقیم یا بیرون از اختیار ما باشد. نخستین عمل برای حل آنها در دستهای ماست: تغییردادن عادتهای خود، تغییردادن شیوه های نفوذ و تغییردادن نگرشی که نسبت به آن مشکلات داریم. اینها همه در حلقه نفوذ ماست. باید تمام تلاش خود را متوجه حلقه نفوذ خود کنید و به اموری بپردازید که می توانید درباره آنها کاری انجام دهید.

عادت دوم یعنی به طور ذهنی از پایان، آغازکردن بر چه اصلی مبتنی است؟
- مبتنی براین اصل است که همه چیز دوبار آفریده می شود؛ نخست در قلمرو ذهن و به صورت ذهنی و سپس در میدان عمل و به صورت فیزیکی و ملموس. مثل ساخت یک عمارت که حتی بیش از نخستین ضربه چکش، همه جزئیات آن در ذهن معمار ساخته می شود. افراد، خانواده ها، گروهها و تشکیلات موفق، با آفرینش تصویرذهنی برای هر طرح، رویدادهای آینده زندگی خود را رقم می زنند. آنان بدون داشتن هدفی روشن در ذهن زندگی نمی کنند. تقریباً همه افرادی که در سطح جهان به اوج موفقیت رسیده اند قدرت تجسم نیرومندی داشته اند، یعنی بیش از انجام کار خود، آن را می بینند و احساس می کنند، یعنی دقیقا از پایان، آغاز می کنند. دنیای ما ساخته و پرداخته ذهن ماست. اوضاع و شرایط کنونی ما محصول تصاویر ذهنی و رویاهایی است که در گذشته در ژرف ترین سطوح ذهن و قلب ما جای گرفته است. این عادت بر پایه قوه تخیل استوار است و پیشنهاد می کند که برای ایجاد تحول راستین در خویشتن، نقشها و الگوهای کنونی زندگی خود را بازنگری کنید.

موثرترین راه برای آغاز کردن از پایان چیست؟
- ایجاد حکم یا فلسفه یا شعار رسالت شخصی. این فلسفه بر آنچه می خواهید باشید (منش) و آنچه می خواهید به انجام برسانید (خدمات و توفیق ها) و ارزشها یا اصولی که اساس کنش و بودن هستند متمرکز می شود. شعار رسالت شخصی، قانون اساسی است. ما رسالتی را که در زندگی داریم کشف می کنیم نه ایجاد.

شعار رسالت شخصی چیزی نیست که یک شبه نوشته شود، بلکه مستلزم درون نگری ژرف و تجزیه و تحلیل دقیق است. شعار رسالت شخصی تصمیمی اساسی و محوری است و برتمــــــام تصمیم های دیگر تاثیر می گذارد و درونمایه و شـــالوده رهبری را پایه ریزی می کند. بیندیشید که می خواهید چگونه به هنگام مرگ از شما یاد کنند؛ آن را به عنوان پایه رفتار روزانه خود قرار دهید.

عادت سوم در اولویت قراردادن کارهای اولویت دار است. چگونه می توان این عادت را در خود پایدار کرد؟
- این عادت، حول آفرینش ذهنی یعنی هدف، بینش، ارزشها و مهمتر از همه اولویتها شکل می گیرد. امور ثانوی نباید در درجه نخست قرار گیرد. امور نخست هم نباید در مرتبه دوم واقع شود. اصلی ترین کار آن است که کار اصلی را کار اصلی نگه داریم. من یاد گرفته ام که خوب، دشمن بهترین است.

آیا این اصل، همان مــدیریت زمان است که می گوید نباید به چنبره امور و کارهای فوری و اضطراری ولی غیرضروری گرفتار آمد؟
- بله، باید وقت بیشتری به آنچه مهم است اختصاص داد نه آنچه اضطراری است. جوهره مدیریت زمان، سازماندهی و اجرا براساس اولویتهاست. هر کار و حرکتی به وسیله دو معیار فوریت و ضرورت سنجیده می شود. موارد فوریتی به طور معمول ملموس و مستلزم توجه فوری هستند مانند پاسخ گفتن به زنگ تلفن. ما را تحت فشار قرار می دهند و در انجام کار تاکید می ورزند. انجام این کارها اغلب مطلوب دیگران واقع می شود. باوجود این غالباً غیرضروری هستند.
بیشتر افراد زیربار امور فوری دفن می شوند. آیا می توان تصور کرد که یک جراح در حین عمل جراحی به تلفن پاسخ دهد؟ بیشتر مشاغل تولیدی و مدیریتی به دنبال عکس العمل سریع هستند به آنچه فوری و مهم است. اما ضرورت به نتایج کار مرتبط است. هر ضرورتی به رسالت، ارزشها و اهداف مهم و طراز اول ما یاری می رساند. ما معمولاً در قبال موارد فوری واکنش نشان می دهیم در حالی که موارد ضروری و فاقد فوریت نیازمند ابتکارعمل و سرشت عامل بودن است که همان عادت اول است. اگر عادت دوم را نیز به مرحله اجرا نگذاریم، یعنی اگر تصویر روشنی از موارد ضروری و نتایج مطلوب و دلخواه زندگی را پیش رو نداشته باشیم به سادگی در مسیری قرار می گیریم که تنها نسبت به کارهای فوریتی واکنش نشان می دهیم. باید از زاویه ضرورت به امور نگاه کرد نه فوریت. اگر انتخاب اولویت، از رسالت و اصول نشات گیرد، به موارد ضروری غیراضطراری می پردازیم، یعنی اموری که به طور عمیق و آشکار ضروری هستند اما عدم فوریت آنها موجب می شود در اجرای آنها غفلت ورزیم. باید به کارهای به ظاهر ضروری نه گفت. شما برحسب استنباطی که از وقت و اولویتهای خود دارید، اوقات خود را صرف می کنید. افراد موثر به محدوده کارهای فوری یا غیرضروری گام نمی نهند. فعالیتهایی که فوری و ضروری هستند مانند بحرانها و طرحهای مهلت دار، به جهت ماهیت اضطراری خود، بی وقفه ما را تحت تاثیر و فشار قرار می دهند؛ فشار روانی و بحرانها و درگیری مداوم با بحرانها. امور فوری و غیرضروری نیز نوعی مدیریت بحران است و توجه کوتاه مدت و بوقلمون صفتی را در پی دارد و موجب احساس قربانــــــــی بودن و بی ارادگی و روابط سست یا گسسته می شود.
اصل 80 درصدی می گوید 80 درصد نتایج حاصل 20 درصد از کار و فعالیت است. بنابراین، اولویت دادن به کارهای ضروری نمایانگر بهره و ثمره زندگی ماست.
کدام عادت از عادات هفت گانه بیشتر مـورد بی توجهی و بی مهری قرار می گیرد؟
- همین عادت سوم که باید نخست، امور نخست را قرار داد. به همین دلیل بود که من کتاب نخست امور نخست را در سال 1994 منتشر کردم.

عادت چهارم اصل تفکر برنده - برنده است. چگونه می توان تفکر برنده - برنده داشت؟
- این اصل یک چارچوب ذهنی و قلبی است براساس احترام متقابل. افراد به جای من از ما استفاده می کنند. برنده - برنده اندیشیدن یعنی سهیم شدن در اطلاعات، قدرت و منافع، که اختلافات را حل و فصل می کند و افراد را در جهت منـــافع و راه حلهای دوجانبه یاری می رساند. باید به دنبال راه حلی بود که به همه طرفها سود بـــــرساند. اصل طلایی حیات می گوید، همان طور که با دیگران رفتار می کنی با تو رفتار خواهند کـــرد. یعنی آنچه برخود نمی پسندی بر دیگران مپسند. رهبری جمعی تنها با برنده - برنده اندیشیدن امکان پذیر است. تفکر برنده - برنده زندگی را عرصه همکاری تلقی می کند نه میدان رقابت. تکنیک نیست، فلسفه کلی کنش متقابل انسانهــاست. اصل برنده - برنده با تمرکز بر نتایج - و نه روشها - نیروی بالقوه فراوانی را آزاد کرده و کار جمعی قابل توجهی را پدید می آورد. به علاوه، به جای اینکه تنها به تولید بیندیشد به قابلیت تولید توجه می کند.

این مسئله در مدیریت و رهبری چه نقشی دارد؟
- حفظ تعادل میان تولید و قابلیت تولید مخصوصاً در مورد دارائیها یا سرمایه های انسانی یک سازمان یعنی مشتریان و کارکنان حائز اهمیتی ویژه است. حکایت غازی که تخم طلا می گذاشت را حتماً شنیده اید.
جوهر موثربودن یا کارایی، حفظ تعادل میان تولید و قابلیت یعنی تعادل میان تخم طلا (تولید) و آسایش غاز (قابلیت تولید) است.
نخست بخواهید بفهمید آنگاه جویای تفاهم باشید که عادت پنجم موردنظر شماست به چه معناست؟
- این اصل شاه کلید روابط موثر با دیگران است. اگر می خواهید ارتباط موثر برقرار کنید از درک صحیح آغاز کنید. وقتی ما با نیت درک دیگران - و نه با نیت پاسخ به آنان - به سخنانشان گوش می کنیم، پایه و اساس ارتباطی راستین را بنا می نهیم. وقتی طرف مقابل حس می کند که شما قبل از هرچیز مایل هستید او را درک کنید خود را فردی ارزشمند و معتبر احساس می کند در نتیجه از موضع دفاعی خارج می شود و درونی ترین افکار و احساساتش را از پرده برون می افکند. اغلب مردم با نیت پاسخ دادن به سخنان دیگران گوش می دهند نه اینکه قصد درک آن را داشته باشند. گوش کردن موثر یعنی گوش کردن سرشار از همدلی، یعنی گوش کردن با نیت درک کردن است. کلمات تنها 10 درصد ارتباطات روزمره ما را تشکیل می دهند. 30 درصد به لحن بیان و 60 درصد باقیمانده به حالات و رفتار مرتبط است. در گوش کردن همدلانه، تنها از گوشهای خود استفاده نمی کنید بلکه از قلب و چشمهایتان نیز مدد می جوئید. پزشکی که قبل از تشخیص، تجویز کند قابل اعتماد نیست.

شما از اعتماد به عنوان حساب بانک عاطفی نام برده اید. فضای اعتماد چگونه پدید می آید؟
- کلید ساختن اعتماد در یک فرهنگ، وفاداربودن نسبت به آنهایی که غایب هستند و داشتن انصاف نسبت به دیگران است. صداقت و وفاداری نسبت به افراد غایب و اجتناب از بدگویی و شایعه پراکنی در مورد آنان بشدت تحت تاثیرشان قرار می دهد. حساب بانک عاطفی نمایانگر میزان اعتمادی است که در ارتباط با دیگران می اندوزیم. مانند حساب مالی در این حساب پس انداز و از آن برداشت می کنیم.

چــه چیزهایی موجودی این حساب را تغییر می دهد؟
- اعمالی مانند تلاش در جهت اینکه نخست بخواهید بفهمید، مهربانی، وفاداری به قول و صداقت در برابر افراد غایب، موجودی این حساب را بالا می برد. برعکس، نامهربانی، بدقولی، غیبت و دورنگی اندوخته این حساب را کاهش می دهد و حتی به مرحله ورشکستگی می کشاند.

عادت ششم یعنی ایجاد نیروی جمعی چگونه پدید می آید؟
- ایجاد نیروی جمعی ثمره و میوه دو عادت پیشین است. روحیه تیمی خمیرمایه رهبری مبتنی بر اصول است.
بهادادن به تفاوتها جوهره کار تیمی است. راههایی را بیابید که با هرکس مشارکت کنید. اختلاف در انسانها را ارزش بگذارید. نیروی جمعی راه حل سوم است نه راه من یا راه تو. راه سوم از راه حل هریک از ما بهتر است. نیروی جمعی میوه و ثمره احترام دوجانبه است؛ محصول درک و تحلیل از تفاوتهای یکدیگر درمقــــام حل مسایل و بهره گیری از فرصتها. همکــــاری خلاقانه، هم افزایی را در پی دارد.

عادت هفتم به توصیه شما تامل کردن و تیزکردن اره است. چگونه این کار باید انجام شود؟
- این عادت عامل موثر در نگهداری و ارتقا، بزرگترین توانائیها و سرمایه های زندگی به شمار می رود.
اره را تیزکردن یعنی پیوسته زندگی و هستی خود را از جهات مختلف جسمانی، روحی، اجتماعی و معنوی ارتقا دهیم. برای این کار باید گاه با خود خلوت کنیم. گاه باید دست از کار کشید و در گفتار و رفتار خود درنگ و تامل کرد. این همان قابلیت تولید فردی است. تجدید قوای روحی مستلزم تامل و صرف وقت است. تیزکردن اره از فعالیتهای مربوط به امور ضروری غیراضطراری است. این عادت بهبود مستمر و جلوگیری از فرسودگــــی هر انسان و شرکتی را تضمین می کند و آنها را در مسیر رشد قرار می دهد.

آیا این اصول هفت گانه را شما ابداع کرده اید؟
- من اصول هفت عادت را ابداع نکرده ام و نمی توانم اعتباری از این نظر برای خود قائل شوم. من صرفاً آنها را جمع آوری و سازماندهی کرده و به ترتیب در چارچوبی قرار داده ام.

اشاره کردید که اصول هفت عادت در تعلیمات ادیان نیز وجود دارد. چگونه؟
- هفت عادت برپایه یک سری اصول استوار است. گرچه این اصول در همه جا یکسان است اما توصیف و عمل به آن برحسب فرهنگ خاص هر منطقه متفاوت است. من اصـول هفت گانه را به اشکال مختلف در شش مذهب عمده جهان یافته ام و آنها را در اخبار و احادیث مذهبی شان مشاهده کرده ام. مدار جهان برپایه اصول می گردد: اصل عدالت یا برد - برد، اصل مسئولیت پذیری یا عامل بودن، اصل مقصود نهایی زندگی یا رسالت شخصی و نیز اصول یکپارچگی وجود، احترام، همکاری، ارتباطات و نونگری.

منظور از یکپارچگی وجود چیست؟
- تمامیت وجود یعنی اتصال و یکپارچه شدن با اصول نه باافراد. به اعتقاد من، یکپارچگی شخصیت اساسی ترین عامل ارزشمندی انسان به شمار می رود. برای اینکه فرد در زندگیش یکپارچه باشد باید آموزش ببیند و از وجدانش تبعیت کند. در دریای ژرف ادبیات خردورزانه و ارزشمند هم مذاهب و هم جوامع به غواصی بپردازد. زندگی انسانهای بزرگ را که به خاطر داشتن ویژگی یکپارچگی شخصیت خدمات زیادی به جامعه کرده اند مطالعه کند تا وجدانش حساس و قوی شود. سپس یاد بگیرد که گوش کند.

آیا منظور از یکپارچگی وجود، صادق بودن است؟
- نه، صداقت یکی از نمودهای یکپارچگی است. تمامیت وجود نسبت به صداقت در مقام بالاتری قرار دارد، یعنی یکپارچگی وجود بالاترین شکل صداقت است. یکپارچگی، نگرش و عقیده ای است که شما راجع به خود دارید. وقتی ترجیح می دهیم برای هماهنگی و تطابق با دیگران، آنچه را که حس می کنیم درست است نادیده بگیریم و همرنگ جماعت شویم، یکپارچگی وجود را از دست می دهیم. ممکن است به طور موقت نظر عموم را جلب کنیم و صداقت خود را نشان دهیم اما با از دست دادن تمامیت وجود، حتی آن روابط را ضعیف تر می کنیم. تمامیت وجود صداقت را نیز شامل می شود اما عکس آن صادق نیست. اگر ذهن خود را صرفاً بر صداقت متمرکز کنید و مراقب تمامیت وجودتان نباشید در پرتگاه فرصت طلبی فرو خواهید افتاد. جلب اعتبار از کسب محبوبیت مهمتر است. احترام و اعتبار دیر یا زود به عشق و محبت منجر می شود. به این دلیل است که من براین باورم که تواضع مادر همه اصول است.

چگونه چنین است؟
- فروتنی به ما کمک می کند تا زندگی خود را حول اصول متمرکز کنیم. کمک می کند به اینکه به دیگران توجه کنیم و آنها را به حساب آوریم. به تجربه دریافته ام که همه کارهای نیک زاییده فروتنی است.

تواضع به ما می گوید که ما تحت کنترل نیستیم، اصول تحت کنترل است، از این رو ما خود را به اصـــول تسلیم می کنیم. به عکس، غرور می گوید ما تحت کنترل هستیم و چون ارزشهای ما بررفتار ما حاکم است می توانیم مطابق میل خود زندگی کنیم. بنابراین، ضروری است که اصول گرا باشیم و به آن ارج نهیم.
جایگاه و ارزش خدمت به دیگران در این اصول کجاست؟
- سرور و شادمانی واقعی مولود ایثار و خدمت به مردم است. تفاوتی نمی کند که چه شغل و پیشه ای دارید، مادامی که احساس می کنید در خدمت به دیگران هستید کار خود را به بهترین شکل انجام داده اید. برعکس، وقتی منافع خود را مرکز توجه قرار می دهید به پست ترین نوع کار و فعالیت آلوده می شوید. این یکی از قوانین طبیعت است.

آیا این هفت عادت بر شرکتها و سازمانها نیز تاثیرگذار است؟
- تاثیر قابل ملاحظه این اصول بر نتایج عملکردهای کلیدی نظیر عادتها، فضای محیط کار، خدمت دهی به مشتریان و سهامداران کاملاً روشن است. سود و بازگشت سرمایه به سازمانها حاکی از عمیق ترین تاثیرات هفت عادت بر آنهاست. تحقیقات نشان می دهد که آموزش هفت عادت، به صرفه جویی قابل توجه مالی از طریق کاهش سرمایه و افزایش صرفه جویی در وقت منجر شده است. این بدان معناست که آموزش هفت عادت بازده کار را چندبرابر بالا برده است. بنابراین، اصول هفت گانه به همان اندازه که در سطوح مدیریتی و تشکیلاتی کاربرد دارد در سطوح فردی و بین افراد نیز سودمند است.

شما سالها پس از انتشار کتاب هفت عادت، کتاب هشتمین عادت را نیز منتشر کردید. هشتمین عادت
چیست؟ - حرکت از کارایی به عظمت و شکوه. از زمان چاپ هفت عادت (1990) دنیا بسیار تغییر کرده است. چالشها و پیچیدگیهایی که ما در زندگی شخصی یا خانوادگی و محیط کاری و سازمانها و ارتباطات با آن مواجهیم بسیار تفاوت کرده است و یک تفکر و مهارت جدید را می طلبد؛ یک عادت جدید که هشتمین عادت است. یک بعد اضافی به هفت عادت که ما را از کارایی فراتر برد و بر مسیری هدایت کند که به عظمت منتهی شود. این عادت چالش عصر کارکنان فرهیخته است. عادت هشتم راجع به یافتن صدای خود است و کمک به دیگران که خود را پیدا کنند. کمک به دیگران برای کشف وجود راستیـن شان بزرگترین هدیه ای است که می توانید به آنان ارزانی کنید.

شما نسبت به کیفیت، رویکرد درون به برون دارید، ممکن است این رویکرد را توضیح دهید؟
- کلید کیفیت فراگیر در یک سازمان، افراد با کیفیت فراگیر هستند که می دانند چگونه برنامه ریزی و چگونه از قطب نما استفاده کنند. درواقع شما و من کلیدهای کیفیت فراگیر هستیم. برای دستیابی به کیفیت به تمرکز روی منش، اصول و معنا و رویکرد درون به برون داریم. ساختن یک سازمان مبتنی بر کیفیت فراگیر مستلزم ساختن انسان مبتنی بر کیفیت فراگیر است.

چگونه می توان مدیریت مبتنی براصول را پیاده کرد؟
- تنها زمانی فلسفه مدیریت مبتنی براصول مجال ظهور می یابد که ترویج و توسعه ارزشهای کلی بیش از هرچیز کانون توجه قرار گیرد. در فقدان هدف و نظام ارزشی مشترک، مدیر ناچار است برای انسجام و هماهنگی امور، پیوسته بر همه چیز نظارت داشته باشد. این شیوه مدیریت هیچگاه نمی تواند قابلیتها، صداقتها و خلاقیتهای افراد را بروز دهد. سازمانهایی که از روش سلسله مراتب بالا به پایین استفاده می کنند به تدریج در طول زمان فرهنگ تمرکز قدرت و دیوانسالاری را تثبیت می کنند. افراد هرگونه تغییری را به تصمیمات مقامات بالاتر موکول می کنند وبه جای بروز افکار و ایده های نو وخلاقانه، همه چیز را در بوته عیب جویی و خرده گیری قرار می دهند. تازه وقتی آموزش می بینند تا افکارشان را از درون به برون متمرکز کنند دیدگاه آنها این است که این نکته ها خوب و ارزشمند است اما فردی که باید این مطالب را گوش کند اینجا نیست! اما اگر الگوی خوب، رهبر شرکت تلقی شود و ارتباطات باز و صریح ترویج شود و اعتماد ریشه بدواند فرهنگی پدیدار می شود که موجودیت شرکت را در بحرانی ترین شرایط حفظ می کند و به پیش می راند.

تفاوت رهبری و مدیریت در چیست؟
- مدیریت یعنی مرور و بررسی و تجزیه و تحلیل و تعیین اولویتها و رعایت موارد خاص. رهبری ضمن برخورداری از توانایی بیشتر به نیمکره راست مغز متکی است و براساس فلسفه استوار است و مقامی والاتر از هنر دارد. با نیمکره چپ مغز باید مدیریت کرد و با نیمکره راست رهبری. مدیریت موثر یعنی اولویت بندی کارها و تحت امور نخست را قراردادن. رهبری اولویت کارها را به گونه ای کلان مورد توجه قرار می دهد و مدیریت برای جزءجزء آن اولویت قائل است. رهبری یک انتخاب است و آن گونه که بیشتر افراد به عنوان یک موقعیت به آن فکر می کنند نیست.

موفقیت در مدیریت نمی تواند شکست در رهبری را جبران کند. رهبری نردبان ترقی را به دیوار درست تکیه می دهد.
در مدیریت و رهبری اثربخشی مهمتر است یا کارایی؟
- اگر به اصول ارزشی ارج نهیم می توانیم به نتایج دلخواه نایل آئیم و توانایی دستیابی به نتایج بزرگتر را کسب کنیم. من این حالت را اثربخشی نام می نهم. بنابراین، اثربخشی دستیابی به نتایج دلخواه به شیوه ای است که به ما امکان می دهد به نتایج بزرگتری دست یابیم و موفقیتهای متوازن و ماندگار را تجربه کنیم. افراد موثر زندگی و روابط خود را براساس اصول، مدیریت می کنند. به نظر من درباره مردم باید به اثربخشی فکر کرد و درباره اشیاء به بازدهی و کارایی.

شما قطب نما و ساعت را به عنوان نمادهای اثربخشی و کارایی معرفی کرده اید. چگونه؟
- ما برای ساعت به خاطر سرعت و بازدهی اش ارزش قائل هستیم. به نظر من ساعت سمبل بازدهی است و قطب نمــا نشانه اثربخشی. قطب نما یک احساس جهت، هـــــدف، چشم انداز، طرح و توازن را پدید می آورد. یک وجدان آگاه به منزله یک نمایشگر درونی و سیستم راهنما عمل می کند. برای حرکت از ذهنیت ساعت به ذهنیت قطب نما شما روی توانمندسازی دیگر افراد تمرکز می کنید. هنگامی که از قطب نما استفاده می کنیم، برنامه زمانی خود را برای مردم، اهداف و اصول تحت الشعاع قرار می دهیم یعنی اولویتهای برتـر قطب نما، اولویتهای کوچک تر ساعت را به زیـــر می کشاند. به این جهت است که وقتی به وسیله وجدان آگاه یعنی قطب نمای درونی هدایت می شویم ممکن است برنامه زمان بندی قبلی خود را نادیده بگیریم و ساعتها وقت خود را به یک شخص اختصاص دهیم. باید با هدایت وجدان جلورفت نه با زور بازدهی ساعت، زیرا وجدان با تمامیت و کلیت زندگی من سروکار دارد.

آیا آموزش هم در این راه موثر است؟
- اگر وجدان و خودآگاهی با علم و تجربه غنی و آزموده شود کمک می کند که انسان تصمیمات عاقلانه بگیرد. افراد کوته بین و سطحی نگر آمـــــوزش را هزینه به حساب می آورند و نه سرمایه گذاری. حال آنکه هزینه کردن در بخش آموزش افراد و کارکنان پرسودترین سرمایه گذاری است و موجب تحول اوضاع و شرایط می شود.

از توانمندسازی سخن به میان آوردید. تعریف شما از توانمندسازی چیست؟
- توانمندسازی شامل چهار سطح فردی، اجتماعی، مدیریتی و سازمانی است. در سطح فردی، توانمندسازی یعنی افزایش پتانسیل خلاقیت. برخی افراد که ذهنیت محدود دارند تصور می کنند اگر توان خود را توزیع کنند به این معناست که قدرت کمتری دارند. اگر دانش خود را تسهیم کنند این بدان معناست که دانش یا کنترل کمتری دارند. به این دلیل است که افراد قبل از اینکه بخواهند دیگران را توانمند سازند باید به خود توجه کنند و خود را بسازند. توانمندسازی حقیقتاً شامل پدیدآوردن شرایطی است در سطح فرد، اجتماع، مدیریت و سازمان که تمامی قابلیتها به کار گرفته شود.

چرا برخی افراد یا اجتماعات یا سازمانها در مسیر توانمندسازی نیستند؟
- آنها به جای قبول مسئولیت تنها از دیگران گله و شکایت می کنند. آن لحظه ای که شما زندگی عاطفی خود را بر ضعف دیگر افراد بنا می نهید شما خود را ناتوان ساخته اید. آنها همچنین دیگران را ناتوان می سازند به این صورت که سازمانهایی بنا می گذارند که افراد واقعا نمی توانند از توان و خلاقیت و انگیزه خویش استفاده کنند. اساس توانمندسازی آگاهی از این مسئله است که توان قبلاً در آدمیان وجود دارد. آنچه ما نیاز داریم تنها خلق شرایط برای آزادکردن آن است.

چرا باید وقت گذاشت و سازمانها را توانمند کرد؟
- ساده است. اگر این کار را انجام ندهیم بقا نخواهیم داشت. بازار جهانی همه چیز را تغییر داده است.
شما نمی توانید کیفیت را ایجاد کنید. مگر اینکه افرادی داشته باشید که توانمند باشند و مشتری گرا و سریع و انعطاف پذیر. در بیمارستانها، مدارس و حکومتها نیز وضعیت مانند سازمانهاست. دلیل دیگر برای توانمندسازی پدیدآوردن شهروندان مسئول است. به عنوان مثال اگر خانواده ها فرزندان خود را توانمند سازند آنها نمی توانند عضو موثر اجتماع باشند. آنها به جای اینکه مولد باشند مصــرف کننده خواهند بود. اگر ما جامعه ای صرفاً مصرف کننده داشته باشیم و نه تولیدکننده، در نهایت چیزی برای مصرف باقی نخواهد ماند

چه شرایطی لازم است تا توانمندسازی تحقق یابد؟
- اولین شرط اعتماد است که شامل منش و رقابت است. منش اشاره دارد به یکپارچگی وجود آدمی و آنچه من ذهنیت سرشار تعبیر می کنم. توسعه مهارتهای تعاملی نیز نیاز است یعنی سیستمی فکرکردن و تیمی عمل کردن و هم افزایی ایجاد کردن. با رقابت می توان دریافت که چگونه تمام قطعات یک تصویر را کنار هم گذاشت و تصویر بزرگ را دید. دومین شرط اعتمادی است که از شرط اول پدید می آید. وقتی افراد بتوانند به یکدیگر اعتمـــاد کنند به این معناست که آنها قادرند بده بستان داشته باشند. آنها وجودشان یکپارچه است و قـــــابل اعتماد. تعهداتشان را عمل می کنند. تفکر برنده - برنده دارند.

وقتی اشتباه می کنند عذر می خـــــواهند. همواره سعی می کنند ابتدا موقعیت دیگر افراد را درک کنند قبل از اینکه درصدد این باشند که درک شوند. آنها این ذخائر را - به تعبیر من- در حساب بانک عاطفی که هریک از ما با دیگران داریم پس انداز می کنند. اگر چنین باشد شرط سوم یعنی توافق برنده - برنده تحقق می یابد. این مسئله اساساً به معنای یک تعهد و فهم متقابل بین افراد، بین تیم، بین تامین کننده و شرکت و بین مشتری و سازمان است. شرط چهارم حرکت در چارچوب و اصول اخلاقی و قانونی است. شرط پنجم فراهم آوردن ساختارها و سیستم هایی است که توانمندسازی فردی یا تیمی را تقویت می کند. به این حوزه، مهندسی مجدد سازمان می گویند. شرط ششم ارزیابی عملکرد است بااستفاده از اطلاعات مالی و سهامداران و مشتریان و تامین کنندگان و کارکنان و خانواده هایشان و اجتماع. شرط هفتم بـــــازخورد دادن به عملکرد توافق برنده - برنده است که آن را بارور می سازد.

آیا در ارزیابی عملکرد سازمانها تنها می توان به شاخصهای مالی تکیه کرد؟
- شاخصهای مالی تنها 90 درجه از 360 درجه است. دانش اندک داشتن درباره امری چیز خطرناکی است.
شاخصهای مالی نیز بدون درک کامل از منابع انسانی همه اطلاعات خطرناک است. این شاخصها تنها تاثیرات برنامه ها را نشان می دهند، اما راجع به فرهنگ یا برنامه نویسها، یعنی درباره افراد واقعاً چیزی نمی گویند. بنابراین به این 90 درجه باید 90 درجه های دیگر را از نگاه مشتریان وفهم عادات و انگیزه ها و نیازها افزود. 90 درجه دیگر فهم افراد است و فرهنگ و خانواده آنها. و نیز ارتباطات و تامین کنندگان و توزیع کنندگان و فروشندگان و حکومت و محیط. یک بازخورد 360 درجه یعنی یک رویکرد علمی، سیستمی و منظم نیاز است.

مشخصه های عصری که در آن زندگی می کنیم چیست؟
- ما نشانه های گسیختگی اجتماعی را همه جا مشاهده می کنیم:‌ جدایی خانواده ها، شکست کسب و کارها، کاهش فضای اعتماد، ارتباطهای صوری و نمایشی و جنگ بخشهای مختلف اجتماع. هنوز حل مسائلی که با آن مواجهیم نیازمند سطح بالای همکاری است. بازگشت به اصول منش اخلاقی یک نیاز بسیار ضروری است.

اهمیت توازن کار و خانواده تا چه حد است؟
- خانواده نیز به منزله یک سازمان است. مدار جهان بر اعتدال و توازن استوار است. از دست دادن تعادل و توازن بین کــار و خانواده سبب می شود که اصالت حیات خود را از یاد ببریم و در یکی از این دو کانون ناکام باشیم.

چه کسی بر شما بیشترین تاثیر را داشته است؟
- من از گاندی بیشتر تاثیر پذیرفته ام و راهی که او یاد داد: برنده - برنده شدن. اساس فلسفه و رویکرد او در آزادسازی 400 میلیون هندی همین بود. از ادبیات فکری همه مذاهب و فرهنگهای ارزشمند نیز تاثیر پذیرفته ام.

هدف زندگی از نظر شما چیست؟
- من فکر می کنم به این دلیل پدید آمده ام و اینجا هستم که موثر باشم و سهمی را ایفا کنم و حقی را ادا کنم و تفاوتی ایجاد کنم نه اینکه فقط زنده باشم. ما اصالتاً برای خدمت و تاثیرگذاری آفریده شده ایم. چه این را یک چشم انداز بــدانید یا ماموریت یا هدف، تفاوت چندانی نمی کند. مسئله اصلی آن است که این شما هستید که به طور مستمر ارزش افزوده ایجاد می کنید و تنها چیزی که بقا را ممکن می سازد همین معناست. به تعبیر چاردین ما انسانهایی نیستیم که یک تجربه معنوی داشته باشیم بلکه موجودات معنوی هستیم با تجربه انسانی.

منابع
1 - استفان کاوی، هفت عادت مردمان موثر، ترجمه محمدرضا ال یاسین، انتشارات هامون، 1376.
2 - استفان کاوی، زندگی با هفت عادت، ترجمه محمدرضا ال یاسین، انتشارات هامون، 1382.